حال زندگی وقتی خوب میشه که اول از همه
خودت هوای دلتو داشته باشی
امشب مینویسم واسه دل خودم
دلی که تو هجوم درد ، درمانش باهاش بیگانست.
هیچ شده دلتنگ باشی
و چاره ای جز اشک ریختن نداشته باشی؟!
نمیدونم چطوره که این حس اینقدر قدرت داره
و من ب این چاره بیچاره دچارم هر شب!!
چی میشد اگه یکی بود که تو آغوشش هیاهوی جهان رو
سرکوب میکردم و آروم میگرفتم
ی دوست از جنس احساس
همدل و همراه ، پا ب پام تو تموم پیچ و خم
و بازیهای روزگار
یکی مثل خودم ؛ رفیق راه تو گذر از تموم بیراهه ها
یکی که گذشتن ازم واسش سخت باشه مثل خودم!
واقعا داشتن رفیقی که حواسش ب حالت باشه
ی چیز فراتر از نعمته
یکی که تا همیشه پشتت باشه تو سختیات
یکی که از خودت بهت نزدیکتر باشه
کاش اینجا بودی و من اینطور نصفه و نیمه نبودم
از اون دسته آدمایی نبودم که تنهایی رو دوس دارن
همون آدما که ی زمانی ی نفر رو انقدر دوس داشتن که
رو اسمش قسم میخوردن ولی
الان نمیتونن یا نمیخوان هیچکس رو جایگزینش کنن
از جنس همون آدمایی که پا گذاشته شد رو دلشون
و بعد همینطور ب حال خودشون موندن لبریز از غم .
بد گیر کردم تو قبل رفتنت و حال خودم
واسه خودم غریبست
طوری تو شوکم با حالی که دارم بعید میدونم بتونم
ی عمر با غم نبودنت کنار بیام
این منم ،
منی که با ی دست تو رو نگه داشتمو با دست دیگم
از زندگی آویزون شدم
و تو درست الان میخوای که من با انگشتام نشونت بدم که
چقدر دوست دارم!
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت